دلنوشته های چمران
اما هميشه ميخواستم كه شمع باشم و بسوزم و نور بدهم و نمونهيي از مبارزه و كلمه حق و مقاومت در مقابل ظلم باشم؛ ميخواستم هميشه مظهر فداكاري و شجاعت باشم و پرچم شهادت را در راه خدا به دوش بكشم. ميخواستم در درياي فقر غوطه بخورم و دست نياز به سوي كسي دراز نكنم، ميخواستم فرياد شوم و زمين و آسمان را با فداكاري و ايمان و پايداري خود بلرزانم، ميخواستم ميزان حق و باطل باشم، و دروغگويان و مصلحتطلبان و غرضورزان را رسوا كنم، ميخواستم آنچنان نمونهيي در برابر مردم به وجود آورم كه هيچ حجتي براي چپ و راست نماند، و طريق مستقيم، روشن و صريح و معلوم باشد، و هر كس در معركه سرنوشت، مورد امتحان سخت قرار نگيرد و راه فرار براي كسي نماند.
اما هميشه آرزو داشتم اگر دوستانم ميخواهند از من دفاع كنند، به خاطر حق دفاع كنند، نه به خاطر محبت و دوستي، اگر به هدف من علاقمندند، به خاطر طرفداري از حق باشد، نه رحم و شفقت به دوستي دلسوخته و رنجديده كه احياناً كسب قلب او ثواب داشته باشد.
خدايا! هدايتم كن! زيرا ميدانم كه گمراهي چه بلاي خطرناكي است.
خدايا! هدايتم كن! كه ظلم نكنم، زيرا ميدانم كه ظلم چه گناه نابخشودني است.
خدايا! نگذار دروغ بگويم، زيرا دروغ ظلم كثيفي است.
خدايا! محتاجم مكن كه تهمت به كسي بزنم، زيرا تهمت، خيانت ظالمانهاي است.
خدايا! ارشادم كن كه بيانصافي نكنم، زيرا كسي كه انصاف ندارد شرف ندارد.
خدايا! راهنمايم باش تا حق كسي را ضايع نكنم، كه بياحترامي به يك انسان، همانا كفر خداي بزرگ است.
خدايا! مرا از بلاي غرور و خودخواهي نجات ده، تا حقايق وجود را ببينم و جمال زيباي تو را مشاهده كنم.
خدايا! پستي دنيا و ناپايداري روزگار را هميشه در نظرم جلوهگرساز، تا فريب زرق و برق عالم خاكي، مرا از ياد تو دور نكند.
خدايا! من كوچكم، ضعيفم، ناچيزم، پركاهي در مقابل توفانها هستم، به من ديدهاي عبرتبين ده، تا ناچيزي خود را ببينم و عظمت و جلال تو را براستي بفهمم و به درستي تسبيح كنم.
خدايا! دلم از ظلم و ستم گرفته است، تو را به عدالتت سوگند ميدهم كه مرا در زمره ستمگران و ظالمان قرار ندهي.
خدايا! ميخواهم فقيري بينياز باشم، كه جاذبههاي مادي زندگي، مرا از زيبايي و عظمت تو غافل نگرداند.
خدايا! خوش دارم گمنام و تنها باشم، تا در غوغاي كشمكشهاي پوچ مدفون نشوم.
خدايا! دردمندم، روحم از شدت درد ميسوزد، قلبم ميجوشد، احساسم شعله ميكشد، و بندبند وجودم از شدت درد صيحه ميزند، تو مرا در آغوش امنت آسايش ده …
شهید چمران